یکی از خاطرات این شهید بزرگوار از لسان همرزمان : چند روز مانده بود به شب عملیات در منطقه سوسنگرد خوزستان که
ما در داخل سنگر نشسته بودیم که شهید حسین فرزانه آمد در کنارم نشست و با
آن صورت خندان که هرگز کسی نبود ایشان در حال غمگین ببیند و همه بچه های خط
مقدم برای گرفتن روحیه و شارژ شدن برای شب عملیات پیش ایشان می آمدند و می
گفتند ما در کنار تو تمام غم و اندوه دوری از خانواده و ترس از کشته شدن
را فراموش می کنیم و روحیه می گیریم و این نعمتی بود که خداوند متعال به
این شهید بزرگوار داده بود.
و یکی از خصوصیات حسین این بود که در اوقات فراغت در داخل
سنگر در حال نوشتن نامه بود و لحضه ای در این موقعیت از حال خانواده غافل
نبود در جایی که جزء صدای تیر و ترکش و گرمای شدید منطقه ، کسی حوصله این
جور کارها را نداشت. ایشان لحظه ای از دوستان و آشناییان غافل نبود.
بله ،
شهید حسین فرزانه با آن صورت خندان در کنارم نشست. و رو کرد به من گفت: که
نمی خواهی برای خودت وصیت کنی؟ گفتم چرا وصیت! حتماً خواب شهادت مرا دیدی .
خندید و گفت: نه واقعیت امر دو شب است که خواب می بینم که سیدی شال سبز به
کمر ، بسته ای به من می دهد و در این حال کبوتران مرا به سوی آسمان می
برند و گفت: به احتمال زیاد من شهید خواهم شد. از گفتن این کلمه شهید واقعاً
بدنم لرزید و گفتم این چه حرفی است که می زنی!گفت به من قولی بده اگر من
شهید شدم خودت شخصاً بروی و به خانواده من سرکشی کنی . از طرف من بگو که من
برای کشورم و ناموسم به خط مقدم رفته ام و بگو نکند بعد از شهادت من از روی
ناراحتی حرفی بزنید که دشمن سوء استفاده کند.و به مادرم بگو برایم دعا
کند.و به خوهران و برادرانم بگو که حسین همیشه در کنار شما هست ناراحت
نباشید. و رو کرد به من گفت: راستی شاید تو زودتر شهید شدی اگر وصیتی داری
بگو که من قبل از شهادتم ، اگر شهید شدی آن را برآورده کنم.و ما بهم همدیگر
قول دادیم که اگر هرکدام زودتر شهید شدیم به وصیت عمل کنیم.و آن لحضه
بهترین لحظه ای بود که من و حسین در کنار همدیگر به سر بردیم.